تکرار زندگی
خوابیدیم و بیدار شدیم یلدا !
هیچ چیزی عوض نشد فردا
روزهای تکراری دوباره شد پیدا
خورشید مایوس و تکه ابری هویدا
آنکه می گفت بشوم فنا نشد فدا
دوباره بر سر کار شد خدا و ناخدا
دوباره بستم کتاب قدیمی دهخدا
در سیر و سلوکی شدم دوباره دادا
خوشحالم که هنوز مانده ام شیدا
دوباره می خندم و میزنم تو را صدا
میرویم دوباره بر اوج آسمان و بلندا
خلاص میشویم از غم فرداهای یلدا !
ببین ! زمستان آمده سرما میزند ندا:
باز با خاطرات ما گرم است و بی ردا !
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۸:٠٦ ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٠/۱